طهوراطهورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

طهورا عسل مامان و باباش

تکلم

دایره لغات طهورا در 11 ماه و 8 روزگی   جیز (هروقت میره نزدیک شوفاژ) بابا ( هر وقت دوست داشته باشه) مامان ( فقط وقتی شیر بخواد یا خوابش بیاد) چیه؟ ( در برخورد با هر وسیله ای)  کیه؟ ( هر زمان که صدای زنگ در یا موبایل به گوش برسه) چشم چشم ( و در ادامه من میگم : دو ابرو ، دماغ و دهن یه گردو..............) در در بده ( هر چیزو میخواد از کسی بگیره میگه بده) بوفه ( به معنی غذا) دالی   چیز هایی که مفهوم اون ها رو یاد گرفته و انجام میده: الله اکبر ( میره از اتاق مهر میاره میذاره جلوش و خم میشه و پیشونیشو میذاره روش و همون جا میمونه) لوس شو: (دهنشو با...
30 آذر 1391

دلتنگی های زنانه

برای مردان شهرم متاسفم که کنترل نگاه برایشان بسی دشوار است و اسمش را میگذارند روابط صحیح اجتماعی ( واصلا گاهی نمیفهمم از پشت آن همه پوشش دنبال چه میگردند) . برای زنان شهرم متاسفم که تمام هستی و نیستی و عفت و لطافت خود را به یک لحظه نگاه هرزه این مردان میفروشند و تازه نامش را میگذارند پاکیزگی و شیک پوشی.   و از همه بیشتر برای خودم متاسفم که با این همه ادعا هنوز نتوانسته ام گوشه ای از اعتقادات همین مردان و زنان را عوض کنم.   خدایا مرا ببخش که از کوتاهی من و امثال من بود که حالا باید شاهد......   پ ن : البته خوبی ها همیشه عمیقند و ناپیدا و بدی ها مانند کف سطحی اند و پیدا.   امام صادق (ع): زن اگر...
29 آذر 1391

برپا

سلام به دختر ماهم طهورا جونی قشنگم امروز در تاریخ پنج شنبه 23 آذر 91 و در 11 ماه و 2 روزگی حوالی ساعت 11 شب وقتی که مامان داشت برای شامت فرنی درست میکرد تو برای اولین بار بدون کمک هیچ کس و هیچ وسیله ای خودت بلند شدی و ایستادی.... وای عزیزم این یکی از بهترین لحظه های زندگیم بود. حقیقتا خوشحال شدم و اشک در چشم هام حلقه زد . دخترکم انشاالله وقتی خودت مامان شدی میفهمی که یه مادر وقتی راه افتادن بچه اش رو میبینه چه حالی پیدا میکنه............... خدای خوبم ازت ممنونم به خاطر همه چی......... خدایا مطمئنا تو از مادر مهربون تری نسبت به بندگانت . خدایا این امانت رو به دستان پر قدرت خودت میسپارم................. خودت نگهدارش باش...
23 آذر 1391

مبارکه..........

سلام دیروز صبح به صورت غیر منتظره و در یک عملیات انتحاری علی کوچولو( نی نی دوم خاله سمیه) به دنیا اومد. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   خدا نگهدارت باشه علی کوچولو............................... پ ن : منظورم از خاله سمیه همون مامانِ فاطمه خانمه که بعضی وقت ها که هیات خونه ماست اونها هم میان........... ...
23 آذر 1391

با یه کم تاخیر

اینم از تیپ بامزه طهورا در عزای امام حسین(ع). این لباس رو بابایی با سلیقه خودش از نجف اشرف خریده بود برای طهورا به عنوان سوغاتی. طهورا هم به افتخار بابایی تموم محرم رو (تقریبا)  با این تیپ تو هیات شرکت کرد. دست بابایی درد نکنه. انشاالله دوباره قسمتش بشه. ( ایندفعه با هم البته ) انشاالله عزاداری هاتون قبول....... خدایا شکرت که ما رو به محرمت رسوندی...................     ...
23 آذر 1391

حالا شد 4 تا

دندون جلوی پایین سمت راست دندون جلوی پایین سمت چپ دندون جلوی بالا سمت چپ وحالا...... دندون  جلوی بالا سمت راست چهارمین  دندون طهورا امروز خودشو با ما نشون داد. راستش همش نگران این چهارمی بودم . خدایااااااااااااااا شکرت که باز هم به ما لطف کردی. شکررررررررررررررررررررررررر ...
21 آذر 1391

استقبال دردناک از زائر کربلا

لطفا برای دیدن متن به ادامه مطلب برید سلام عزیز دل مامان الان که دارم این پست رو برات میذارم نیمه شبه و ما تازه از مراسم شام غریبان اباعبدلله حسین (ع) برگشتیم. میخوام با کمی تاخیر از ماجرای برگشتن بابایی برات بنویسم. علت دیر شدنش رو خودت از لابه لای نوشته هام میتونی متوجه بشی. بابایی روز یکشنبه صبح (قبل محرم) ساعت 4 اومد خونه. عمو حمید رفته بود دنبالشون و اورده بود تا جلوی در. شما هم همون موقع از خواب بیدار شدی و نشستی جلوی در منتظر بابایی. بابایی که اومد پریدی بغلش..... من اون روز باید میرفتم سر کلاس به همین دلیل بردم شما رو گداشتم خونه مامان جون و خودم رفتم. موقع برگشتن دیدم حالم اصلا خوب نیست ، احساس بدی داشتم . دنبال شم...
6 آذر 1391